کورش کبیر
| ||
|
« روز پينجشنبه گذشته (30 فروردين ماه 1301) آئروپلاني که از
مسکو به تهران آمده بود براي اولين دفعه مسافريني براي گردش در
هواي تهران همراه برد. دفعه اول "شاهزاده محمد حسين ميرزا" و
"سرهنگ رضا قلي خان" خزانه دار و "مسيو شومبانسکي" وزير
مختار روسيه در هواي تهران پرواز نمودند. پس از آنها "سرتيپ امان
الله ميرزا"، "سرتيپ مرتضي خان"، "سرتيپ جعفرقلي خان" و
"سرهنگ مساعدنظام" پرواز نمودند. در دفعه سوم براي اولين بار دو
نفر از نمايندگان ملت: آقاي "تدين"، آقاي "شيخ العراقين زاده" و
"سرهنگ مساعدالدوله" مدت بيست دقيقه در فضاي تهران مشغول
سياحت بودند. از قرار اظهارات آقايان و جنابان فوق، در اطاق آئروپلان
خيلي راحت بوده و در موقع صعود و نزول حرکات عنيفي در آئروپلان
ديده نشده و مثل اين بوده است که آدم در کشتي نشسته باشد.
در اطاق آئروپلان صدا هم خيلي جزئي بوده و آقايان مي توانستند
خوب صحبت کرده و صداي يکديگر را بشنوند... از قرار معلوم آئروپلان مزبور روز گذشته، به طرف مسکو حرکت کرده است.»
<<منم کوروش،شاه جهان،شاه بزرگ،شاه توانمند،شاه بابل،شاه سومر و اکد،شاه چهار گوشه ی جهان.پسر کمبوجیه،شاه بزرگ ... نوه ی کوروش، شاه بزرگ ... نبیره چیش پش،شاه بزرگ ...
آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم،همه ی مردم گام های مرا با شادمانی پذیرفتند.در بارگاه پادشاهان بابل بر تخت شهریاری نشستم.مردوک(توجه داشته باشید مردوک خدای مردم بابل بود)خدای بزگ دل های پاک مردم را متوجه من کرد ... زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.
ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد.نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید.وضع داخلی بابل و جایگاه های مقدسش قلب مرا تکان داد ... من برای صلح کوشیدم.
من برده داری را برانداختم،به بدبختی آنان پایان بخشیدم.فرمان دادم که همه ی مردم در پرستش خدای خود آزاد آزاد باشند.و آنان را نیازارند. فرمان دادم که هیچ کس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند.
مردوک خدای بزرگ از کردار من خوشنود شد ... او برکت و مهربانیش را ارزانی داشت.ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم ...>>
خط 10-مردم از خدای بزرگ می خواستند تا به وضع همه باشندگان روی زمین که زندگی و کاشانه شان رو به ویرانی رفت،توجه کند.مردوک خدای بزرگ اراده کرد تا یزدان به ((بابل))بازگردند.
خط 11-ساکنان زمین ((سومر))و((اکد))مانند مردگان شده بودند.مردوک به سوی آنان متوجه شد و بر آنان رحمت آورد.
خط 18-مردم بابل،سراسر سرزمین سومر و اکد و همه فرمانروایان محلی فرمان کوروش را پذیرفتند.از پادشاهی او شادمان شدند و با چهره های درخشان او را بوسیدند.
خط 19-مردم سروری را شادباش گفتند که به یاری او از چنگال مرگ و غم رهایی یافتند و به زندگی بازگشتند.همه ایزدان او را ستودند و نامش را گرامی داشتند.
خط 20-منم((کوروش))،شاه جهان،شاه بزرگ،شاه توانمند،شاه بابل، شاه سومر و اکد،شاه چهار گوشه جهان.
خط 32-فرمان دادم تمام نیایشگاه هایی که بسته شده بود را بگشایند. همه خدایان این نیایشگاه ها را به جا های خود بازگردانم.همه مردمانی که پراکنده و آواره شده بودند را به جایگاه های خود برگرداندم.خانه های ویران آنان را آباد کردم.همه مردم را به همبستگی فرا خواندم. 33 بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل آورده بود،به خوشنودی مردوک به شادی و خرمی،
خط 34-به نیایشگاه های خودشان بازگرداندم،بشود که دلها شاد گردد.بشود، خدایانی که آنان را به جایگاه های مقدس نخستین شان بازگرداندم،
خط 35-بی گمان در روزهای سازندگی،همگی مردم بابل،پادشاه را گرامی داشتند و من برای همه مردم جامعه ای آرام فراهم ساختم. (صلح و آرامش را به تمامی مردم عطا کردم. ... ) ادامه مطلب کوروش دوم که به کوروش بزرگ و کوروش کبیر مشهور است.بنیانگذار و نخستین شاه شاهنشاهی هخامنشی بود. نخستین شاه شاهنشاهی هخامنشی بود که در بین سال های ۵۵۹ تا ۵۲۹ پیش از میلاد، بر نواحی گسترده ای از آسیا حکومت می کرد. کوروش در استوانهٔ خود که در بابل کشف شده، خودش را «فرزند کمبوجیه، شاه بزرگ انشان، نوادهٔ کوروش، شاه بزرگ انشان، نوادهٔ چیش پیش، شاه بزرگ انشان، ازخانواده ای که همیشه پادشاه بوده است» معرفی می کند. به گفتهٔ هرودوت، کوروش نسب شاهانه داشته است و به جز کتزیاس، دیگر نویسندگان یونانی، ماندانا دختر آستیاگ را مادر کوروش دانسته اند و گزارش داده اند که کوروش حاصل ازدواج کمبوجیه یکم و ماندانا بوده است. برخی از مورخان امروزی این روایت را معتبر می دانند اما برخی دیگر اعتقاد دارند رواج این روایت ریشه های سیاسی داشته است و هدفش این بوده که از بنیان گذار شاهنشاهی هخامنشی، مردی نیمه مادی بسازد تا مادها را با فرمانروایی پارس ها آشتی دهد و اصولاً رابطه ای بین ماندانا دختر آستیاگ و کوروش قائل نیستند و آن را افسانه می دانند. ادامه مطلب افكارنيوز: «گوردختر دشتستان» گور دختر یعنی دختر گبر یا زرتشتی در خاور جاده برازجان به کازرون قرار دارد که بنای آن دارای سقف و بدنه سنگی شبیه آرامگاه کوروش بزرگ هخامنش در دشت پاسارگاد است .این بنا یادآور عصر هخامنشی است و قدمت منطقه برازجان را تایید مینماید. گفتهاند که این بنا آرامگاه دختر یا خواهر کوروش است. درخاور گور دختر بقایای کوشک اردشیر ساسانی دیده میشود.
كوروش كبير در سال 560 ق.م به فرماندهي پارسيان رسيد . وي در سال 553 ق.م بر مادها شوريد و پس از جدالي سه ساله قلمرو آنان را به حكومت خود افزود . كوروش كبير پس از اين پيروزي توجه خود را به متصرفات مادها در آسياي صغير معطوف كرد و در سال 546 ق.م علاوه بر فتح ليديه تمامي غرب آسياي صغير را تا سواحل درياي اژه و درياي مديترانه به شاهنشاهي نو بنياد خود منضم كرد . پس از اين فتوحات در غرب كوروش كبير به سوي شرق لشكر كشيد تا پيش از نبرد نهايي پشت جبهه خود را از خطر حملات اقوام مهاجم آسياي مركزي مصون دارد و بدين ترتيب بين سالهاي 545 تا 539 ق.م سرزمين هاي آسياي مركزي را تا كوههاي هندوكش و سرحدات هند به اطاعت خو درآورد .
كوروش كبير سپس متوجه تنها رقيب باقيمانده يعني بابل شد و در 539 ق.م بدون نبرد چنداني اين سرزمين را نيز به قلمرو خود افزود و به شهر بابل گام نهاد . از رهگذر فتح بابل تمامي متصرفات سابق امپراطوري بابل نو در آسياي غربي تا مرزهاي مصر به اطاعت كوروش كبير درآمد . پس از اين فتوحات كوروش كبير به سازماندهي امور شاهنشاهي خود . تنظيم امور ديواني و مالي و كارهاي عمراني بويژه احداث پايتخت خود در پاسارگاد پرداخت . اما ديري نپاييد كه فتنه اقوام مختلف او را به لشكر كشي به آسياي مركزي واداشت و سرانجام در سال 530 ق.م در نبرد با قوم ماساژوت در كرانه رود آمو دريا كشته شد و جسد او با تشريفات به پاسارگاد بازگردانده و در آنجا دفن شد . ادامه مطلب ورود نخستين اعلاميه حقوق بشر در دنيا به ايران- منشور کوروش - و به نمايش گذاشتن آن در موزه ملي شور و شوقي وصف ناپذيري را در کشور سبب شد. بدون شک تابلویی که در این پست می بینید روایت کننده ی یکی از جذاب ترین و دراماتیک ترین داستان های تاریخ ایران می باشد. این تابلو اثر وینسنت لوپز هنرمند اسپانیایی قرن 18 می باشد. دهخدا بر اساس روایت گزنفون نقل می کند که داستان از این قرار بوده است که مادی ها پس از برگشت از جنگ شوش غنایمی برای خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به نزد کوروش آوردند. از آن جمله زنی بود بسیار زیبا که گفته می شد زیباترین ه زنان شوش به حساب می آمد و پانته آ نامیده می شد وشوهر او به نام آبراداتاس برای ماموریتی از جانب پادشاه خود به ماموریت رفته بود. چون وصف زیبایی زن را به کوروش گفتند و نیز از آبراداتاس نام بردند کوروش گفت صحیح نیست که این زن شوهردار برای من شود و او را به یکی از ندیمان خود سپرد تا او را نگه دارد تا هنگامی که شوهرش از ماموریت بازگشت او را به شوهرش بازسپارند. در این هنگام اطرافیان کوروش با توصیف زیبایی های این زن به او گفتند لااقل یک بار او را ببین شاید که نظرت عوض شد! اما کوروش گفت : نه , می ترسم او را ببینم و عاشقش بشوم و نتوانم او را به شوهرش پس بدهم … ندیم کوروش که مردی بود به نام آراسپ و پانته آ را به او سپرده بودند عاشق این زن شد و خواست که از او کام بگیرد. به ناچار پانته آ از کوروش درخواست کمک کرد و کوروش نیز آراسپ را سرزنش کرد و زن را از دست او نجات داد و البته آراسپ مرد نجیبی بود و به شدت شرمنده شد و در ازای آن کار به دنبال آبراداتاس رفت (از طرف کوروش) تا او را به سوی ایران فرا بخواند … سپس آبرداتاس به ایران آمده و از ما وقع اطلاع حاصل یافت. پس برای جبران جوانمردی کوروش برخود لازم دید که در لشکر او خدمت کند. می گویند در هنگامی که آبراداتاس به سمت میدان جنگ روان بود پانته آ دستان او را گرفت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت: << قسم به عشقی که من به تو دارم و عشقی که تو به من داری… کوروش به واسطه جوانمردی که حق ما کرد اکنون حق دارد که ما را حق شناس ببیند. زمانی که اسیر او و از آن او شدم او نخواست که مرا برده خود بداند ونیز نخواست که مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند بلکه مرا برای تو که ندیده بود حفظ کرد. مثل اینکه من زن برادر او باشم … >> خلاصه اینکه در جنگ مورد اشاره آبراداتاس کشته می شود و پانته آ به بالای جسد او می رود و به شیون وزاری می پردازد. کوروش به ندیمان پانته آ سفارش می کند که مواظب باشند کاردست خودش ندهد . شیون و زاری این زن عاشق هنوز در گوش تاریخ می پیچد و تن هر انسانی را به لرزه در می آورد که می گفت :<< افسوس ای دوست باوفا و خوبم ما را گذاشتی و در گذشتی … به درستی که همانند یک فاتح در گذشتی >> پس از آن در پی غفلت ندیمه چاقویی که همراه داشت را در سینه خود فرومی کند و در کنار جسد شوهرش جان می سپارد . هنگامی که خبر به کوروش می رسد ندیمه نیز از ترس خود را می کشد برای همین است که در تایلو جسد زنان دو تا است . و باقی داستان که در تابلو مشخص است . آری چنین است که بزرگمردی به نام کوروش در تاریخ جاودانه می شود. |